یک فیلم فجیع بدون ترس چرا ورم مخاطب را ناامید کرد؟
موزیک خوان: پدر پهپادچی «ورم» تلاش می کند جنگ نرم را در خانه اش مدیریت کند، اما تسخیر اسطوره ای فرزندش کار را مشکل تر می کند.
- فیلم فجیع «ورم» که داستان آن در دو کشور ژاپن و ایالات متحده رخ می دهد اولین فیلم بلند پابلو اَبِسِنتو در مقام نویسنده و کارگردان است؛ فیلمی که با وجود کوشش برای خلق فضایی هراس انگیز، در بیشتر لحظات از ایجاد تعلیق و درگیر کردن مخاطب ناتوان است.
تضادهای فرهنگی و داستانی سردرگم
یکی از افسران ارتش آمریکا که همسر و دو فرزندش بطور موقت در ژاپن اقامت دارند، آنها درمی یابد پسر کوچکشان بعد از نجات از غرق شدگی گرفتار عفونتی مرموز شده و احیانا در تسخیر موجودی شیطانی قرار دارد.
فیلم عمدتا از صحنه هایی تشکیل شده که در آن شخصیت ها درحال نگاه کردن به صفحه های کامپیوتر و موبایل هستند. خصوصاً پدر خانواده که ازراه دور و بوسیله پیامرسان های اینترنتی تلاش می کند بر وضعیت فرزندانش نظارت داشته باشد. این ساختار، بالاتر از آنکه فجیع باشد، تماشاگر را خسته می کند.
با این حال، «ورم» نه فقط در ایجاد فضایی فجیع موفق عمل نمی کند، بلکه با روایتی آشفته، تدوینی بی نظم و پایانی ناامیدکننده، مخاطب را نیز سردرگم می سازد.
مرگ نوزاد، شروع کابوس
داستان با صحنه ای از فیلمی خانگی شروع می شود؛ جک رینولدز، افسر ارتش (با بازی بن مک کنزی) و همسرش هانا (با بازی بویانا نوواکویچ) در بیمارستان منتظر تولد فرزند سوم خود هستند؛ دختری به نام آوا. اما نوزاد، سرخ و متورم به دنیا می آید و بلا فاصله از اتاق بیرون برده می شود.
خیلی زود روشن می شود که آوا در بیمارستان جان باخته، بی آنکه علت مرگ او مشخص شود. در ادامه، جک و هانا تصمیم می گیرند برای دور شدن از فضای غم بار، به همراه دو پسرشان، استیو و کایل، به سفر بروند. اما مأموریتی جدید برای جک در آمریکا پیش می آید و او مجبور می شود خانواده اش را تنها به ژاپن بفرستد.
روایتی پر از تناقض و حفره
از همان ابتدا، فیلم گرفتار مشکلاتی در انسجام روایی است. بعنوان مثال، زمان تسخیر شدن کایل به صورت متناقضی سال ۲۰۱۸ و سپس ۲۰۲۰ ذکر می شود. جزییات مرگ آوا و حتی نقش یکی از شخصیت های کلیدی (پرستاری به نام ایرِکو که کایل را از غرق شدن نجات می دهد) بطور کامل نادیده گرفته می شود و هیچ گاه به آن بازگشت نمی گردد. در صحنه ای دیگر، جک ویدیویی از کایل می بیند که از دهانش مایعی سبز و عجیب خارج می شود.
او که کم کم به تسخیرشدگی فرزندش مشکوک شده، وارد فضای مجازی تاریکی می شود که والدین خردسالان تسخیرشده در آن تجربیات خودرا به اشتراک می گذارند.
شخصیت پردازی ضعیف و بازیهای بی روح
شخصیت های فیلم عمدتا تخت و فاقد عمق روانی اند. استیو، پسر بزرگ تر، نقش کارآگاهی ناخواسته را ایفا می کند که با دوربین مخفی، رفتارهای نگران کننده کایل را ثبت می کند. صحنه هایی همچون خوردن حشرات مرده و فریاد بر سر قورباغه ای کوچک، این صحنه ها نه فقط فجیع نیستند، بلکه بیشتر مضحک اند.
هانا نیز که از پذیرش واقعیت عاجز است، ظاهراً باردیگر به مشروبات الکلی و داروهای روان گردان روی آورده است. با این وجود، فیلم بجای بررسی روان شناختی دقیق این وضعیت، به سطحی نگری در روابط خانوادگی بسنده می کند.
پایان شتاب زده و ناامیدکننده
در بخش پایانی، داستان به مراسمی شبیه به جن گیری ختم می شود، اما نه فقط نتیجه ای ندارد، بلکه همه چیز به گونه ای شلخته و بی منطق تمام می شود. فیلم حتی تلاش نمی کند سؤال های بنیادی داستان را پاسخ دهد؛ همچون علت دقیق بیماری کایل یا ماهیت موجود شیطانی احتمالی.
«نفخ» می توانست فیلمی اثرگذار درباره ی تقاطع فرهنگ ها، سوگ، و روان انسان باشد. اما ضعف فیلم نامه، کارگردانی ناپخته و بازی هایی بی انرژی سبب شده اند که این فیلم، حتی در حد یک سرگرمی فجیع ساده هم موفق عمل نکند
ورم فیلمی که میان اسطوره و اسکرین گم می شود
با وجود محدودیت های ذاتی شیوه روایت «زندگی از پشت صفحه» یا همان فرمت اسکرین لایف، این قالب نوین مزایای خودرا نیز دارد. روایت داستان بوسیله تصاویر وب کم، دوربین های مداربسته، جست وجوهای اینترنتی و گفت وگوهای آنلاین، می تواند به درک روان و ذهنیت شخصیت اصلی کمک نماید. در ژانر وحشت، چنین روایتی می تواند حس اضطراب، فاصله و ناتوانی را تشدید کند مشابه تجربه شنیدن نفس های تهدیدآمیز یک غریبه در آن سوی خط تلفن، در فیلم های کلاسیک ترسناک
.«ورم» تلاش می کند تا وحشت را از دل تکنولوژی، اسطوره و اندوه خانوادگی بیرون بکشد. اما ساختار شلخته، شخصیت پردازی ناکامل و ناتوانی در حفظ منطق روایی، باعث شده است که فیلم نتواند از ظرفیتهای سبکش بهره کافی ببرد. شاید روایت کلاسیک تری برای این داستان پرپتانسیل، مناسب تر می بود.
کاپا؛ افسانه ای مهجور در بستری ناپایدار
کاپا، یکی از ارواح یا موجودات افسانه ای (یوکای) فرهنگ ژاپنی، در دل یا حاشیه ی آب زندگی می کند. این موجودات که ظاهری شبیه قورباغه های انسان نما دارند، به غرق کردن قربانیان خود شهرت یافته اند. با وجود حضور دیرینه ی کاپا در ادبیات فولکلور ژاپن، تا حالا فیلم های چندانی، چه در سینمای ژاپن و چه در دیگر کشورها، به این افسانه نپرداخته اند.
فیلم فجیع ورم تلاش می کند راهی تازه برای ورود به این اسطوره پیدا کند، اما متاسفانه جهانی که می سازد و روایتی که از کاپا عرضه می کند، انسجام لازم را ندارد و در طول روایت، به تدریج از هم می پاشد.
با مدت زمان نسبتاً کوتاه ۸۷ دقیقه، ورم از معدود آثاری است که می توان گفت از طولانی تر بودن سود می برد. فیلم نیاز دارد زمان بیشتری را صرف شخصیت پردازی کند، اما در بیشتر لحظات، شتاب زده و ناتمام به نظر می رسد؛ گویی صحنه هایی حیاتی از آن حذف شده اند، صحنه هایی که می توانستند به ایجاد بهتر روابط و زمینه داستانی کمک کنند.
برای نمونه، معین نیست چرا جک، شخصیت اصلی فیلم، به عنوان یک اپراتور پهپاد درحال انجام ماموریت های محرمانه معرفی شده است؛ در صورتیکه هم زمان مشغول جست وجو در اینترنت و مشارکت در انجمن های مربوط به خردسالان تسخیرشده است. اگر هدف فیلم، ارائه ی اطلاعیه ای سیاسی درباره ی تقاطع تکنولوژی، خشونت و خانواده بود، این انتخاب می توانست قابل توجیه باشد. اما ورم این تقابل را تنها به عنوان یک واقعیت سطحی عرضه می کند؛ بدون آنکه به شغل حساس و محل تأمل جک ورود تحلیلی داشته باشد یا تبعات روانی آنرا در پیوند با روایت اصلی بررسی کند.